نفرتی که تبدیل به عشق شد p6

Melody Melody Melody · 1403/11/24 18:47 · خواندن 6 دقیقه

اینم پارت جدیددددد 

هایی بزن ادامه رو که پارت جدیدمون خیلی خفنه

▀▄▀▄ ▄▀▄▀

༶•┈┈⛧┈♛ ♛┈⛧┈┈•༶

▂▃▄▅▆▇█▓▒░ ░▒▓█▇▆▅▄▃▂

✧○ꊞ○ꊞ○•̩̩͙✩•̩̩͙○♡๑•୨୧ ୨୧•๑♡○•̩̩͙✩•̩̩͙○ꊞ○ꊞ○✧

#تیانا

ارشام:ولی من میخواستم.... 

تیانا:ولی و اما و اگر هم نداریم برو ب کارات برس و منم میخوابم

راستش میخواستم فرار کنم چون وقتی داشتم از تراس بیرون رو نگاه میکردم یک دشت پر از گل های فراموشم نکن 

(بچه ها این گل ها واقعا وجود دارن و گل مورد علاقم هستن و رنگشون ابیه و خیلی قشنگن خلاصه اگر میخواین برین سرچ کنین و ببینینشون) 

یک دشت پر از گل های فراموشم نکن اون پشت وج. د داره که راحت میشد از این جنگل و جزیره لامصب در رفت

ارشام:و اگر نرم چی؟ 

تیانا:اونوقت منم دیگه..... 

ارشام نزاشت حرفم تموم بشه چون میدونست میخوام چی بگم و داد زد

ارشام:اهههه باشه 

تیانا:افرین پسر خوب حالا گمشو برو

وقتی کاملا مطمعن شدم که ارشام رفته و همه زیر دستاش اون دور و بر نیستن رفتم بیرون و رفتم سمت دشت وقتی توی جنگل بین درخت ها داشتم راه میرفتم اشتباهی زمین خوردم و باعث شد نگاهبان های اون اطراف متوجهم بشن و منم فقط فرار کردم ولی اونا بهم رسیدن و منو گرفتن 

(یک ادم ناشناس: آ.ن) 

آ.ن:خب خوشگله میخواستی در بری؟ 

آ.ن:داداش فکر کنم این همون دختریه ک رییس گفت بهش دستتون هم نخوره 

آ.ن:خب ک چی الان ک رییس اینجا نیس 

آ.ن:ولی داداش..... 

طرف دستشو دراز کرد و داشت بند لباسمو باز کرد و داشت درش میاورد و منم تقلا میکردم که در برم ولی فایده ای نداشت

تیانا:هی هی میدونی من زن رییستم

آ.ن:یک شب باهاش خوابیدی زنش شدی؟ 

تیانا:اره 

آ.ن:خب خانوم زن رییس من میخوام بهت تجاوز کنم و رییس اینجا نیس پس مشکلی..... 

همون لحظه که حرف طرف تموم نشده بود ارشام اومد و وسط حرفش یک مشت حوالش کرد و منم پا به فرار گذاشتم

ارشام:داشتین چی گوهی میخوردین؟ 

آ.ن:شرمنده رییس ولی من بهش گفتم ولی اون گوش نداد

آ.ن:اون داشت فرار میکرد رییس و خب.... 

ارشام:باید دست درازی میکردی بهش اونم به زن من؟ 

آ.ن:شرمنده رییس ولی اون فرار کرد

 و ارشام بعد از این حرف و شنیدن افتاد دنبال من و منم فرار میکردم تا وقتی که رسیدم به دشت و همون لحظه غرق در زیبایی دشت شدم و کلا یادم رفت ک دارم فرار میکنم و ارشام اومد منو از پشت گرفت 

ارشام:داشتی چه گوهی میخوردی تیانا؟ 

تیانا:خودت دیدی که داشتم فرار میکردم ولی الان یک دلیل دارم واسه موندن

ارشام:و اون منم مگه نه؟ 

تیانا:خیلی دلت خوشه ها... منظورم این دشت بود 

ارشام:تچ این دشت و به من ترجیح میدی؟ 

تیانا:اره 

ارشام:اونوقت چرا؟ 

تیانا:تو میدونی که مامان و بابای من طلاق گرفتن و من پیش بابام موندم از سر اجبار ولی قبل از اینکه مامانم بره بهم یکی از این گلای فراموشم نکن داد بهم و از اون موقع گل مورد علاقمه 

ارشام:اووو من چرا اینو نمیدونستم؟ 

تیانا:خب حالا میدونی و بازم برات مهم نیس صددرصد

ارشام:نه اتفاقا الان از خیلی چیزا برام مهم تره ولی نه به مهمی خودت برای من 

تیانا:الان مصلا داری لاس میزنی باهام؟ 

ارشام:اره یعنی نه خب نمیدونم فقط میخوام عاشقم شی 

چرخیدم و بهش گفتم

تیانا:نیازی نیس عاشقت بشم چون همین الانم دوست دارم نشنیدی چند لحظه پیش چی گفتم اونجا؟ 

ارشام انگار که برنده بلیط لاتاری شده بود خیلی خوشحال بود و بهم گفت

ارشام:چرا شنیدم و بهش افتخار میکنم و توهم باید بکنی 

تیانا:افتخار میکنم 

ارشام منو از زمین بلند کرد و توی هوا چرخوند و بعد از چند دور زدن منو گذاشت زمین و مستقیم منو بوسید 

#آرشام

من اینقدر خوشحال بودم که یادم رفت بخش بگم یکی داره نگامون میکنه ولی نمیدونستم اون کیه 

موقع ناهار👇👇

منو تیانا توی اتاق بودیم و تیانا اینقدر دویده بود که خسته بود بغل من خوابش برده بود 

وقتی خوابه خیلی بانمکه یهو دیدم در اتاق باز شد و 

الا دختر زیردست ارشدم اومد داخل 

الا:ارشام داری چ گوهی میخوری؟ 

ارشام:شششش خفه شو تیانا خوابه

الا صداشو بیشتر کرد و همین باعث شد تیانا بیدار شه

تیانا:ارشام چیشده؟ 

ارشام:هیچی بخواب بخواب 

تیانا:دیگه خوابم نمیاد و بهم بگو این دختره کیه؟ 

ارشام:این دختر زیردست ارشدمه

تیانا:زیر دست ارشدت چقدر پیره که دختر داره و دخترشم برای تو کار میکنه 

الا:اره بابام خیلی پیره ولی تا چند وقته دیگه من میشم زیر دست ارشد یعنی کسی که همه جا پیش ارشامه

ارشام:الا اینارو میگی که رابطه ی منو تیانا رو خراب کنی؟ ببین من عاشق تو نمیشم خودت هم برام بکشی اینجوری نمیشه 

الا:اره میخوام خراب کنم چون دیدمتون

ارشام:عه پس تو بودی که فال گوش وایساده بودی 

تیانا:تو میدونستی و بهم نگفتی؟ 

ارشام:اره ببخشید اینقدر خوشحال بودم که یادم رفت 

تیانا:هعی خدا از دست تو حالا ولش من گشنمه بریم غذا بخوریم 

الا:ارشام باید با من بیاد غذا خوری چون تو سطحت کمتره و غذای دیگه میخوری

تیانا:ام خب.... 

ارشام:اون دیگه سطحش از همه بالا تره 

تیانا:هنننننننننن

الا:پف هنوز از خواب بیدار نشدی ارشام؟ تیانا تورو بخاطر زندگی راحت توی اینجا میخواد نه خودت ولی من تورو بخاطر خودت میخوام 

تیانا:زنیکه سلیطه زر نزن 

الا:سلیطه خودتی و هفت حد و ابادت

تیانا:میدونی همین الان به ارشام فحش دادی؟ 

ارشام:الا از اتاق گمشو بیرون 

الا:ار.... 

ارشام جوری داد زد که همه نگهبانا ریختن توی اتاق 

ارشام:الا گمشو از اتاق بیرون و اگر نری کاری میکنم دیگه نور روشن روز رو نبینی 

الا اشک توی چشم هاش جمع شد و از اتاق رفت بیرون  من هم از فرصت استفاده کرد و به همه گفتم

ارشام:شماهام گوش بدین هرکی به تیانا دست بزنه کاری میکنم مرغای اسمون به حالش گریه کنن و همینطور هم اینو بدونین اون از الان سطحش از همه شما ها بالاتره 

نگهبان ها:چشممممم

ارشام:حالا همه برن و یک پرس غذا هم بیاره یکی اینجا 

نگهبان ها:چشممممم 

تیانا اروم دم گوشم گفت

تیانا:چرا یک پرس 

خودمو اروم کردم و بهش گفتم 

ارشام:چون من گشنم نیس 

تیانا:عهه اینجوری حساب نیس که من بخورم ولی تو نخوری 

ارشام:ناراحت شدی؟ 

تیانا لپشو باد کرد و کیوت وار بهم گفت

تیانا:اره شدم پس تونم باید بخوری 

ارشام:عادته خودتو بانمک کنی؟ باشه منم میخورم

تیانا:افرین پسر خوب

 

 

 

 

 

 

 

 

 

6161 کاراکتر 

برای پارت بعدی 10 کامنت