پسر خاله جذاب من C2 P13

حرفی نیست ادامه رو بزن
پارت جدید اوردمممممممممم
❍⌇─➭ welcome to ⌗my blog : ๑ ˚ ͙۪۪̥◌ ⌨꒱
✰⋆。:゚・*☽:゚・⋆。✰⋆。:゚・*☽:゚・⋆。✰⋆。:゚・*☽
❖ ── ✦ ──『✙』── ✦ ── ❖
»»-------------¤-------------««
♧⌞⌝⌟⌜⌞⌝⌟⌜⌞⌝⌟⌜⌞♧
#انیا
با عصبانیت جواب دامیان رو دادم
A:اره میدونی دامیان همش تقصیر توعه که من به این وضع افتادم و میدونی جالبه سر یک چیز مسخره هم این اتفاق افتاد .......سر حقیقتی که تو نمیخواستی باورش کنی
دامیان با تعجب بهم نگاه کرده بود
A:ها چیه نکنه فکر کردی میخوام بگم نه تقصیر تو نیست.....نه اقای دامیان دیگه از این خبر ها نیست من تغییر کردم میخوای باور کن میخوای نکن ولی اینو بدون من فعلا نمیتونم ببخشمت باید چند وقتی از هم جدا شیم حالا هم برو لطفا
D:انیا ببین خیلی سریع داری پیش میری و اینارو داری از سر عصبانیت میگی
A:نه دامیان همین الان برو D:انیا وای......
دیگه صبرم لبریز شد و داد زدم
A:دامیان از جلوی چشمام گمشو برو نمیخوابم ببینمت
دامیان فهمید عصبیم پس خودش عین بچه ادم بلند شد و رفت بعد از اینکه مطمعن شدم رفته گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به بکی
B:پارسال دوست امسال اشنا
A:بکی الان حوصله ندارم پاشو بیا بیمارستان
B:اممم باشه
بعد از ۲۰ دیقه بکی رسید و اومد داخل اتاق
B:وایییی انیا جونم چی شدهههه
منم کل ماجرا رو براش تعریف کردم
B:ای پسره پدرسگ بزار من اینو ببینمش حسابشو میزارم کف دستش
A:حالا اونو ول کن.....میتونم یک درخواستی ازت بکنم؟
B:اره انیا جونم هرچی میخوای بگو
A:من میتونم بیام یک چند وقتی با شما زندگی کنم؟
B:اره عزیزم فقط اینکه میدونی دیگه منو و پیتر باهم زندگی میکنیم؟
A:اره میدونم اگر هردوتون مشکلی ندارین من بیام اونجا
B:نبابا چه مشکلی بیا بریم فقط وسایلت چی؟
A:دامیان یک ساک برام اورده فکر میکرد قراره چند روز بستری باشم
B:این پسره ی نکبت یکجا بدرد خورد
بعد از اینکه سرمم تموم شد پاشدیم وسایل رو برداشتیم و رفتیم وارد خونه شدیم
P:عزیزم اومدی خونه؟......اوه سلام انیا
B:سلام عزیزم بیا اینجا
بکی پیتر رو بد یک گوشه و شروع کرد باهاش صحبت کردن
#بکی
برای پیتر ماجرا رو تعریف کردم اما وقتی بهش گفتم باورش نمیشد
P:اوکی ولی دامیان همچین ادمی نیست
B:حالا که میبینی هست P:اما......
A:بکی جونمممممم B:جانم انیا
A:اتاق من کجاست؟
انیا رو بردم یکی از اتاق های مهمان رو بهش دادم و گفتم
B:تو یکم استراحت کن من برات غذا میارم از اون موقع
A:مرسی
رفتم سمت اشپز نودل تند مورد علاقه انیا رو گذاشتم و یک جوجه هم سرخ کردم و گذاشتم روش و همش باهم بعد از تقریبا ۲۰ دیقه درست شد
در اتاق رو زدم و رفتم داخل ظرف نودل رو گذاشتم روی پاتختی
B:بیا انیا جونم اینم همون نودل و جوجه سرخ شده ای که دوست داری
A:واییی مرسی بکی تو ذهن منو میخونی
B:خب معلومه بعد از تقریبا ۱۸ سال دوستی
A:واقعا ۱۸ سال شده B:اره A:چقدر زود گذشت
B:هفت سال مون بود وقتی باهم دوست شدیم
A:اره....هعی یادش بخیر
B:خب بسه غذاتو بخور سرد نشه و بعدش هم بخواب
A:راستی یک لپتاب بیار برام من نامه ی استعفام رو بفرستم
B:باشه A:مرسی
۳۳۷۰ کاراکتر
ببخشید کم بود ولی خستم