نفرتی که تبدیل به عشق شد P19

Melody Melody Melody · 1404/3/20 13:23 · خواندن 4 دقیقه

پارت جدید اوردم

هیچ حرفی ندارم بزن بریم ادامه

° ∆ -------- ••• ------- ∆ °° ∆ -------- ••• ------- ∆ °

•:•.•:•.•:•:•:•:•:•:•:•☾☼☽•:•.•:•.•:•:•:•:•:•:•:•

——— ☆ • ♧ • ♤ • ♧ • ☆ ———

◦◦,°.✽✦✽.◦.✽✦✽.°,◦◦

↻ ◁ II ▷ ↺

#تیانا 

برام خیلی عجیب بود که به راحتی قبولم کرد یعنی اینقدرررر دوستم داره؟ و جالب بود سریع موضوع رو عوض کرد و رفت سمت ارتا و پارمیس 

ارشام گوشیشو برداشت و زنگ زد به ارتا و گذاشت رو اسپیکر 

A:سلام داداش        L:سلام داداش چخبر خوبی؟ 

A:قربونت ما خوبیم میخواستم ببینمت 

L:من الان خونم با پارمیس و امیر و پارمیدا اتفاقا میخواستم زنگ بزنم بیای 

A:به به پس همه اونجا جمعن باشه ملهم الان میایم 

ارشام و من هردو یک دست لباس ست پوشیدیم و رفتیم 

(L:ارتا  پارمیس:P  امیر:R  پارمیدا:M) 

#ارشام

داشتیم میرفتیم که فهمیدم صداشون از توی حیاط پشتی میاد و خب حیاط پشتی شون یک راهی به حیاط جلویی داشت اروم در گوش تیانا گفتم

A:بیا از روی اون دیواره بپریم بریم 

T:مگه از امازون اومدی      A:نه میخوام سوپرایز شن

T:ارشام میدونی که میتونم ولی نمیخوام 

A:زدی تو ذوقم          T:باشه باشه بیا بریم 

اول من پریدم و رفتم داخل ولی قبلش به تیانا گفتم تو یکم دیر تر بپر همه پشماشون بریزه 

من پریدم داخل 

A:سلام داداشام     L:به به سلاممم   

R:چه عجب از این ورا      

L:تیانا کو؟نگو اونم میخواد بپره 

که در همون لحظه تیانا پرید و ارتا به سمتش دوید 

یکی محکم زد تو سر تیانا 

T:عوض خوشامدی میزنی تو سرم؟ 

L:چه خوشامده ای وقتی از روی دیوار میپری 

میخواست دیگم بزنه که دستشو گرفتم 

A:من گفتم بپره       L:اونم عین خولا قبول کرد؟ 

A:بابا ارتا اون تغییر کرده و حتی شاید بتونه الان سر سخت تر از منو تو هم باشه 

L:دقیقا با خواهر من چیکار کردی 

T:من چاقو خوردم و داشتم میمردم 

یهو همه دویدن سمت تیانا که رفتم و در گوشش گفتم 

A:چرا گفتی      T:بالاخره که میفهمیدن 

L:تیانا الان وقت شوخی نیست 

T:من شوخی ندارم 

لباسش رو داد بالا تا قسمتی که چاقو خورده بود یعنی جای طحالش کنار معده 

L:کدوم کصکشی این کارو باهات کرده 

T:نمیدونم ولی از اون موقع من خیلی تغییر کردم

R:مشخصه......ولی ارتا بازم به چشم خواهر کوچولوی ۳ سالش میبینتت

تیانا اومد جو رو عوض کنه و یهو یک حرف انگیزشی زد

T:خب میبینی که الان سالم و قدرتمند جلوتم پسسسس بریم جوجه کباب کنیم

و با همین حرفش همه خوشحال شدن که حالش خوبه به جز اون دختره ی نکبت پارمیس 

بچه ها رفتن جوجه درست کنن من یواشکی ارتا رو کشیدم کنار و بهش گفتم 

A:پارمیس باهات چ نسبتی داره؟ 

L:نمیدونم بهش بگم دوست دختر یا نه ولی فعلا دوست دختر ازمایشی 

A:خب بنظرم قبولش نکن چون این دختره خیلی.... 

حرفم تموم نشد که حرفمو قطع کرد و گفت 

L:اون بهم گفت تغییر کرده 

A:اون بهت گفته چیکارا کرده؟ 

L:نه مگه چیکار کرده؟     

A:قبلا هرشب زیر یکی بود الان رو نمیدونم ولی قبلا اینجوری بود و با اینکه میدونست من تیانا رو دوست دارم ولی بازم میخواست خودشو بهم بچسبونه 

L:تو که....         

A:نه معلوم خر نشدم....من تیانا رو ول کنم؟ شوخی قشنگی نبود

#ارتا 

با این حرفش یکم ارامش گرفتم که تیانا کنارش میتونه خوشحال باشه ولی قضیه پارمیس داشت عجیب میشد پس 

L:بزا برم از خودش بپرسم     

A:اوکی داداش ولی حواست باشه....بهت اعتماد دارم 

دستمو گذاشتم رو شونش رو 

L:مرسی داداش     

یهو دیدم تیانا از اونور بدو بدو اومد یک تیکه جوجه تو دستش اومد سمت منو و ارشام 

T:بیا داداشی این واسه تو 

A:من چی       T:برا شما هم دارم 

تیانا یهو پرید بغل ارشام پاهاشو دور کمر ارشام حلقه کرد و یک جوجه گذاشت تو دهن ارشام 

من برای اینکه راحت باشن رفتم پیش پارمیس 

P:سلام عزیزم      L:سلام ....میگم که..... 

بعد هرچی که از ارشام شنیدم رو ازش پرسیدم

و وقتی همه رو شنید با چشمای گرد نگاهم کرد 

P:تو اینارو از کجا میدونی؟     

L:الان این مهم نیست میخوام بدونم اینا واقعیه یا نه؟ 

P:خب ببین من......       

L:من یک کلمه میخوام اره یا نه     

با استرس و لکنت گفت 

P:ن...ن...ه...نه     

L:باورم نمیشه پارمیس واقعا؟     P:من تغییر کردم 

L:الان بنظرت میتونم باورت کنم؟ 

سرمو برگردوندم اینقدر عصبی بودم با دیدن خنده تیانا ارامش گرفتم 

#تیانا 

رفتم پیش ارتا و ارشام یک جوجه دادم به ارتا و اون رفت و بعدش پریدم بغل ارشام 

A:مال من کو؟      T:برا توهم دارم 

جوجه رو گذاشتم دهنش 

A:اومممم خیلی خوبه      

T:واقعا؟پس بزا منم برم امتحان کنم

یهو ارشام دستمو کشیدم منو بوسید و منم راحتی مزه جوجه رو کشیدم 

T:چیکار میکنی؟جلو جمع؟ 

A:خوشمزه بود؟        

لبم رو گزیدم و بهش گفتم

T:اره          A:بیشتر میخوای     T:نههه

بعدش سریع رفتم پیش پارمیدا 

M:خوش گذشت؟      T:ببند

پارمیدا بهترین دوستم بود و الانم با دوست ارتا و ارشام اوکی شده 

با پارمیدا که حرف میزدیم یهو چشمم به ارتا و پارمیس افتاد که با دیدنش ناگهانی و بدون هیچ قصدی خندم گرفت که یهو ارتا با قیافه عصبی برگشت سمتم ولی با دیدن من اخماش وا رفت رفتم پیشش

T:باهاش راجب چی حرف میزدی.؟ 

L:راجب چیزی که میدونی 

T:خب حالا میخوای باهاش بهم بزنی

L:اره 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۵۷۸۵ کاراکتر

میدونم کم بود ولی ببخشیدددد نمیتونم بدمم