نفرتی که تبدیل به عشق شد p9

بچه من اینو یکبار نوشتم و اومدم بزنم ک اپلود بشه ولی همش پرید😐
پارت 9
✧○ꊞ○ꊞ○•̩̩͙✩•̩̩͙○♡๑•୨୧ ୨୧•๑♡○•̩̩͙✩•̩̩͙○ꊞ○ꊞ○✧
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ*:..*:..。o o。..:*..:*Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
‧͙⁺˚*・༓☾ ☽༓・*˚⁺‧͙
#تیانا
A:یک تشویقی واسه کارای فردا بده
و دوباره منو بوسید
بعد از چند دقیقه ول کرد
T:ارشام میشه فردا بیام باهات؟
A:اره چرا نشه... فقط مراقب خودت باشی
T:الان دیگه استاد شدم.. هرکی دستش بهم بخوره قلم میکنم دستشو
A:افرین
ارشام دستشو دور کمرم حلقه کرد و منم سرمو روی سینش گذاشتم
T:خوابم میاد ولی نمیتونم بخوابم
A:میخوای یکم مشروب بزنیم؟
T:نههههه.... من از یک روز ب بعد تصمیم گرفتم مشروب نخورم
A:کدوم شب؟
دوست نداشتم بهش بگم راجب چی حرف میزنم چون اون روز من 3 بار شکستم
پس خودمو ب خواب زدم
A:خوابیدی؟.... انگار واقعا خوابت میومد
فردا صبح👇👇
A:تیانا حاضری؟؟؟
T:اره بریم
رفتیم و گفت
A:اول بریم تیرانداز هارو نشونت بدم بعدش نیرو های ارشدمون رو
T:باشه
من غافل از اینکه اونو قراره ببینم
رفتیم و اول داشتیم تیرانداز هارو میدیدیم
T:خودت بهشون یاد دادی؟
A:نه من به سردار ها یاد دادم اونا به نیروهاشون.... من که علاف نیستم....کلی کار دارم
T:اها A:خب بریم جای نیرو ها و سردار ها؟
T:بریممممممم
رفتیم اونجا و وقتی داشتم از کنار ارتش رد میشدم یکی رو در ردیف دوم که فکر کنم میشد سردار یا فرمانده دیدم و خیلی اشنا میزد و دلم نمیخواست ارشام اونو ببینه
A: تک به تک بیاین خودتونو ب همسرم معرفی کنین
اروم در گوشش گفتم
T:ارشام خیلی زیادن نمیشه.....
A:راست میگی... پس بزار فقط سردار هامو بشناسی
T:باشه
من فکر کردم سردار ها فقط ردیف اولن ولی سردار ها نصفشون ردیف دوم بودن و اون شخص هم اومد جلو
؟؟؟ :سلام من فرمانده شما 7 مایک هستم ......
A:بعدی
مایک ادامه داد
(M:مایک)
M:و همینطور دوست پسر قبلی تیانا
A:وایسا وایسا.... تیانا تو دوست پسر داشتی؟
T:اممم خب ببین از این قضیه هیچکی خبر نداشته ولی.......
ارشام دستمو کشید برد یک گوشه
A:از اول تا اخرش رو تعریف کن... چجوری باهاش اشنا شدی کی؟کجا؟و چطور؟و کی بهم زدین؟و چرا؟
T:خب اشنا شدنمون ک توی یک بار بود تقریبا 1/5 سال پیش که من داشتم توی بار یک مدت گارسون بودم
و داشتن اذیتم میکردن ک مایک نجاتم داد و منم برای جبران شمارشو گرفتم و اینجوری شد ک بیشتر اشنا شدیم و بهم زدنمون هم تقصیر اون بود
M:نه خیر تقصیر جناب عالی بود که خیانت کردی
T:صد بار بهت گفتم من خیانت نکردم فقط سوتفاهم شده و بعدشم اول تو خیانت کردی بهم با دوستم یعنی دوستم بود الان دیگه نی
M:ولی من با چشمای خودم دیدم
A:خفه شو میخوام ببینم چی میگه
T:خب اهم اهم..... داشتم میگفتم..... من یک روز داشتم توی بار کار میکردم ک مایک رو با دوستم دیدم ک جیک در جیک هم بودن و اون روز اینقدر حالم بد شد ک کلا غیبم زد
A:اره مامان و بابام گفتم تیانا یک روز غیبش زده بود
T:بله جناب عالی هم رفته بودید جلسه خارج از شهر درحالی ک میتونستی برگردی پیش منو دلداریم بدی
A:راجب اون.....
T:نمیخوام الان توضیح بدی.... خب داشتم میگفتم.... اون روز من غیبم زد و رفتم یک بار دیگه و اونجا مست کردم ک ناراحتی هام بپره و همینطور هم شد ولی ولی من اینقدر مست بودم یکی رو با مایک اشتباه گرفتم و باهاش رفتم ک منو برسونه وقتی داشتیم راه رو پیاده میرفتیم یکم حالم جا اومد و تازه دوزاریم افتاد که این مایک نیس پس من قصد فرار داشتم ک طرف منو گرفت و کشید سمت خودشو و بزور ازم لب گرف و فکر کنم در همون لحظه مایک مارو دیده
M:بله
T:خلاصه هیچی با کلی دستو پا زدن از دستش فرار کردم و رفتم یکجایی و اونجاهم قلبم شکست ک بیخیالش
A:کجا رفتی؟ M:نفر سومی هم هست.؟؟
T:شاید... شایدم نه
میخواستم اذیتشون کنم واسه همین چیزی نگفتم
A:خب الان سوتفاهم حل شد ولی دیگه دیره واسه اینکه برگردید
M:این نظر توعه... نظر اون مهمه
بدون هیچ مکثی گفتم
T:نه ارشام راست میگه... دیگه دیره.. خیلی هم دیره .... 5 ماه از اون اتفاق گذشته
M:هرجور راحتی
#ارشام
اینقدر منتظر بودم بگه بعدش کجا رفته ولی هیچی از زیر زبونش نتونستم بکشم بیرون پس زنگ زدم مامانم
(مامان ارشام؛:MA)
A:الو سلام مامان خوبی؟ چخبر؟
MA:الو سلام پسرم مرسی تو چطوری سلامتی تو چخبر؟ تیانا خوبه؟
A;بله مرسی خوبم هیچی سلامتی اره اونم خوبه
MA:جانم مادر.. کار داشتی زنگ زدی؟
A:میگم ک اون روزی ک تیانا گم شد
MA:خب A:کجا پیداش کردین؟
MA:براچی؟ A:همینطوری MA:بهش نگی بهت گفتم
A:چشم MA:خونه تو پیداش کردیم
A:خونه من؟؟؟
MA:اره... و وقتی پیداش کردیم میگفت بغل ارشام رو میخوام....فکر کنم چیزی شده بود... و اون لحظه تنها کسی ک ب ذهنش اومده تو بودی
A:اها باشه
MA:ارشام تو باید بابت اون شب ازش عذر خواهی کنی
A:چرااا؟
MA:چون پیشش نبودی.. اون شب تیانا خیلی درهم شکست وقتی تو نبودی.... وقتی پیداش کردیم داشت مثل چی گریه میکرد.... در حدی که نفس کم اورد و بیهوش شد و بردیمش بیمارستان
A:چییییی
MA:اره... بهت نگفته بعضی موقع ها مشکل تنفسی داره؟ بخاطر همون شب
A:نه نگفته... باشه مام مرسیی دوست دارم خدافظ
گوشی رو سریع قطع کردم و رفتم سمت اتاق
دیدم تیانا لب تراس نشسته و گریه میکنه ولی اینقدر اروم ک کسی نفهمه
رفتم از پشت بغلش کردم
A:عزیزم چرا گریه میکنی
T:یاداوری اون روز تلخ برام خیلی سخت بود..... حتما الان با خودت میگی چ زن ضعیفی دارم
A;نه هیچوقت.... تیانا
T:بله A:معذرت میخوام T:چرا؟
A:بخاطر اون شب.... ببخشید کنارت نبودم ببخشید نبودم نجاتت بدم ببخشید نبودم دلداریت بدم ببخشید نبودم بغلت کنم
تیانا چشماش گرد شد و اشکی ازش سرازیر شد
تیانا با تته پته گفت
T:ت.. تو.. از کجا میدونی؟
A:دیگه دیگه.... حالا مهم اینه که من میخوام منو ببخشی
T:من خیلی وقته پیش بخشیدمت با اینکه عذرخواهی نکردی
A : برای اونم عذر میخوام
T :عذر خواهی کاری ک کردی رو بر نمیگردونه
A:میدونم ولییی
T:اون موقع برات مهم بودم؟
A:اره ولی
T:اره ولی چی؟؟؟ یک معامله رو ب من ترجیح دادی
A:خب راجب اون......
خب تموم شد
6304 کاراکتر
ببخشید دیر دادم
اینم عیدتون
ببخشید اگر کم بود چون دیگه هم خستم هم دستم درد میکنه و فردا هم امیدوارم هر کجا ک هستین 13 بدر بهتون خوش بگذره ❤
شرط نمیذارم