نفرتی ک تبدیل به عشق شد P10

Melody Melody Melody · 1404/1/14 18:24 · خواندن 3 دقیقه

اینم پارت جدید

اینم پارت 10

✧○ꊞ○ꊞ○•̩̩͙✩•̩̩͙○♡๑•୨୧ ୨୧•๑♡○•̩̩͙✩•̩̩͙○ꊞ○ꊞ○✧

Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ*:..*:..。o○ ○o。..:*..:*Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

♡*♡∞:。.。 。.。:∞♡*♡

#تیانا

T:خب زودباش توضیح بده 

A:خب ببین اون معامله اینده ی شرکت بود و وقتی مامانم بهم گفت تو گم شدی دقیقا 5 دیقه قبل از شروع جلسه بود 

T:اینده شرکت الان تاثیری گذاشته الان روی شرکت؟ 

A:خب نه ولی..... 

T:ولی و اما و اگر نداره ... باید قبول کنی تو منو اون موقع تنها گذاشتی

A:نه تیانا تنهات نذاشتم... مطمعن بودم مامان و بابام پیدات میکنن

T:تچ... تو واقعا یک دنده ای و خودخواه

بعد از گفتن این حرف پشتمو کردم به ارشام و رفتم که دستمو گرفت و کشید و داد زد

A:من خودخواه نیستم فقط... 

با لحنی بغض دار گفتم

T:هنوزم نمیخوای باور کنی

و دستشو پس زدم و دویدم 

دویدم 

دویدم 

دیگه نتونستم تحمل کنم

بغضم ترکید و شروع کردم هق هق کنان گریه کردن 

که یهو سایه یکی رو بالای سرم دیدم 

سرمو بردم بالا دیدم مایکه 

با گریه بهش گفتم

T:مایک الان حوصله ندارم

M:میدونم ناراحتی ...... اومدم کمکت کنم

مایک دستاشو از هم باز کرد به نشانه بغل و منم مستقیم دویدم بغلش چون دیگه تحمل نمیتونستم بکنم این همه رفتار ارشامو ک خیلی یک دنده بود و نمیخواست باور کنه که منو ازار داده که بهم اسیب زده 

با هق هق به مایک گفتم

T:مایک.... اون روز من 3 بار شکستم 

اولیش وقتی دیدم تو داری بهم خیانت میکنی 

دومیش وقتی اون مرد بزور میخواست بهم تجاوز کنه 

سومیش وقتی دیدم ارشام یک معامله رو به من ترجیح داد

M:شششش میدونم میدونم 

مایک برای یک مدتی منو بغل کرد و وقتی اروم شدم از بغلش درومدم 

M:الان بهتری؟         T:اره مرسی

M:میدونی الان ک برام قضیه رو تعریف کردی فهمیدم اشتباه کردم...... و راجب خیانتی ک میگی... من مجبور بودم 

T:یعنی چی مجبور بودی؟      

M:نمیتونم الان توضیح بدم فقط اینو بدون ب خواست خودم نبود و همش نقش بازی کردن بود و ما واقعا چیز نمیکردیم

T:از کجا بدونم داری راستشو میگی؟؟ 

M:بستگی به خودت داره ک بخوای باورم کنی یا نه ولی راجبش خوب فکر کن 

مایک بعد این حرف میخواست بره ک ناخوداگاه دستم رو بردم طرفش و دستشو گرفتم

T:میشه الان نری              M:هنوز خوب نشدی؟ 

T:چرا بهترم ولی فعلا میخوام یکی کنارم باشه

M:باشه پس میمونم 

من تا شب اون روز پیش مایک موندم و اصلا پیش ارشام نرفتم و دلم نمیخواست ببینمش 

M:شب شده دیگه نمیخوای بری؟ 

T:اگر برم باید شب رو با ارشام باشم و الان حتی نمیخوام ریختشو ببینم.... در ضمن تا الان نیومده دنبالم

M:یعنی میخوای شب پیش من باشی؟ 

T:میخوام یکبار دیگه بهت اعتماد کنم.... پس امیدم رو نامید نکن

M:من اوکیم.... و بدون دیگه هیچوقت بهت خیانت نمیکنم.... میدونم برامون دیره ولی میشه بهم برگردیم؟ 

T:ببین الان مغزم خیلی اشفتس میشه بعدا راجبش حرف بزنیم؟ 

شب رفتم توی اتاق مایک

M:تو روی تخت بخواب من روی کاناپه میخوابم 

T:نه توی باید بیای رو تخت من میرم رو کاناپه 

M:اصلا نظرته هردومون روی تخت بخوابیم؟ 

T:باشه و کاری نکن وگرنه منم تحریک میشم مخصوصا ک الان از غم پرم

M:باشه ولی قول نمیدم      T:مایککککک

M:باشه باشه 

مایک اومد بغلم و روی تخت خوابید وقتی نگاش کردم تازه فهمیدم لباسی تنش نیست

M:من کاری نکردم ولی داری بدنمو دید میزنی؟ 

T:دید نمیزنم فقط ... فقط 

صورتشو نزدیکم کرد و 

M:فقط چی        

هولش دادم عقب و گفتم

T:هیچی برو بخواب 

و رومو برگردوندم که یهو دیدم مایک دستشو دور کمرم حلقه کرد و سرشو اورد در گوشم 

M:میدونستی خیلی دوست دارم؟ 

T:مایکک     M:سوال پرسیدم لطفا جوابمو بده

T:اره میدونم ولی من....... 

M:پس میدونی چقدر دیوونتم وقتی اینقدر بهم نزدیکی..... نمیتونم خودمو کنترل کنم 

من دیگه تحملم نکشید و رومو برگردوندم و گفتم 

T:پس جلوی خودتو نگیر

مایک سرمو نزدیک لبم کرد و شروع کرد به خوردن لبم و منم همکاری کردم...... میتونستم ببینم ک واقعا داره با عشق اینکارو میکنه

ک یهو در باز شد و ارشام اومد داخل...... 

 

 

 

⁀↘‿↗⁀↘‿↗⁀↘‿↗⁀↘‿↗⁀↘‿↗⁀↘‿↗⁀↘‿↗⁀

 

 

تو خماری بمونین تا بدم😂

4203 کاراکتر 

تا پارت بعدی باییییییی