نفرتی که تبدیل به عشق شد p9

Melody Melody Melody · 1404/1/13 01:14 · خواندن 5 دقیقه

بچه من اینو یکبار نوشتم و اومدم بزنم ک اپلود بشه ولی همش پرید😐

پارت 9 

✧○ꊞ○ꊞ○•̩̩͙✩•̩̩͙○♡๑•୨୧ ୨୧•๑♡○•̩̩͙✩•̩̩͙○ꊞ○ꊞ○✧

Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ*:..*:..。o o。..:*..:*Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

‧͙⁺˚*・༓☾ ☽༓・*˚⁺‧͙

#تیانا

A:یک تشویقی واسه کارای فردا بده

و دوباره منو بوسید 

بعد از چند دقیقه ول کرد 

T:ارشام میشه فردا بیام باهات؟ 

A:اره چرا نشه... فقط مراقب خودت باشی

T:الان دیگه استاد شدم.. هرکی دستش بهم بخوره قلم میکنم دستشو

A:افرین

ارشام دستشو دور کمرم حلقه کرد و منم سرمو روی سینش گذاشتم 

T:خوابم میاد ولی نمیتونم بخوابم 

A:میخوای یکم مشروب بزنیم؟ 

T:نههههه.... من از یک روز ب بعد تصمیم گرفتم مشروب نخورم 

A:کدوم شب؟ 

دوست نداشتم بهش بگم راجب چی حرف میزنم چون اون روز من 3 بار شکستم

پس خودمو ب خواب زدم 

A:خوابیدی؟.... انگار واقعا خوابت میومد 

 

فردا صبح👇👇

A:تیانا حاضری؟؟؟ 

T:اره بریم

رفتیم و گفت 

A:اول بریم تیرانداز هارو نشونت بدم بعدش نیرو های ارشدمون رو

T:باشه

من غافل از اینکه اونو قراره ببینم

رفتیم و اول داشتیم تیرانداز هارو میدیدیم 

 T:خودت بهشون یاد دادی؟ 

A:نه من به سردار ها یاد دادم اونا به نیروهاشون.... من که علاف نیستم....کلی کار دارم

T:اها      A:خب بریم جای نیرو ها و سردار ها؟ 

T:بریممممممم

رفتیم اونجا و وقتی داشتم از کنار ارتش رد میشدم یکی رو در ردیف دوم که فکر کنم میشد سردار یا فرمانده دیدم و خیلی اشنا میزد و دلم نمیخواست ارشام اونو ببینه

A: تک به تک بیاین خودتونو ب همسرم معرفی کنین

اروم در گوشش گفتم

T:ارشام خیلی زیادن نمیشه..... 

A:راست میگی... پس بزار فقط سردار هامو بشناسی

T:باشه

من فکر کردم سردار ها فقط ردیف اولن ولی سردار ها نصفشون ردیف دوم بودن و اون شخص هم اومد جلو

؟؟؟ :سلام من فرمانده شما 7 مایک هستم ...... 

A:بعدی

مایک ادامه داد

(M:مایک) 

M:و همینطور دوست پسر قبلی تیانا 

A:وایسا وایسا.... تیانا تو دوست پسر داشتی؟ 

T:اممم خب ببین از این قضیه هیچکی خبر نداشته ولی....... 

ارشام دستمو کشید برد یک گوشه

A:از اول تا اخرش رو تعریف کن... چجوری باهاش اشنا شدی کی؟کجا؟و چطور؟و کی بهم زدین؟و چرا؟ 

T:خب اشنا شدنمون ک توی یک بار بود تقریبا 1/5 سال پیش که من داشتم توی بار یک مدت گارسون بودم 

و داشتن اذیتم میکردن ک مایک نجاتم داد و منم برای جبران شمارشو گرفتم و اینجوری شد ک بیشتر اشنا شدیم و بهم زدنمون هم تقصیر اون بود 

M:نه خیر تقصیر جناب عالی بود که خیانت کردی 

T:صد بار بهت گفتم من خیانت نکردم فقط سوتفاهم شده و بعدشم اول تو خیانت کردی بهم با دوستم یعنی دوستم بود الان دیگه نی

M:ولی من با چشمای خودم دیدم

A:خفه شو میخوام ببینم چی میگه 

T:خب اهم اهم..... داشتم میگفتم..... من یک روز داشتم توی بار کار میکردم ک مایک رو با دوستم دیدم ک جیک در جیک هم بودن و اون روز اینقدر حالم بد شد ک کلا غیبم زد

A:اره مامان و بابام گفتم تیانا یک روز غیبش زده بود

T:بله جناب عالی هم رفته بودید جلسه خارج از شهر درحالی ک میتونستی برگردی پیش منو دلداریم بدی

A:راجب اون..... 

T:نمیخوام الان توضیح بدی.... خب داشتم میگفتم.... اون روز من غیبم زد و رفتم یک بار دیگه و اونجا مست کردم ک ناراحتی هام بپره و همینطور هم شد ولی ولی من اینقدر مست بودم یکی رو با مایک اشتباه گرفتم و باهاش رفتم ک منو برسونه وقتی داشتیم راه رو پیاده میرفتیم یکم حالم جا اومد و تازه دوزاریم افتاد که این مایک نیس پس من قصد فرار داشتم ک طرف منو گرفت و کشید سمت خودشو و بزور ازم لب گرف و فکر کنم در همون لحظه مایک مارو دیده 

M:بله 

T:خلاصه هیچی با کلی دستو پا زدن از دستش فرار کردم و رفتم یکجایی و اونجاهم قلبم شکست ک بیخیالش 

A:کجا رفتی؟         M:نفر سومی هم هست.؟؟ 

T:شاید... شایدم نه 

میخواستم اذیتشون کنم واسه همین چیزی نگفتم 

A:خب الان سوتفاهم حل شد ولی دیگه دیره واسه اینکه برگردید 

M:این نظر توعه... نظر اون مهمه 

بدون هیچ مکثی گفتم

T:نه ارشام راست میگه... دیگه دیره.. خیلی هم دیره .... 5 ماه از اون اتفاق گذشته

M:هرجور راحتی

#ارشام 

اینقدر منتظر بودم بگه بعدش کجا رفته ولی هیچی از زیر زبونش نتونستم بکشم بیرون پس زنگ زدم مامانم 

(مامان ارشام؛:MA) 

A:الو سلام مامان خوبی؟ چخبر؟ 

MA:الو سلام پسرم مرسی تو چطوری سلامتی تو چخبر؟ تیانا خوبه؟ 

A;بله مرسی خوبم هیچی سلامتی اره اونم خوبه

MA:جانم مادر.. کار داشتی زنگ زدی؟ 

A:میگم ک اون روزی ک تیانا گم شد

MA:خب      A:کجا پیداش کردین؟ 

MA:براچی؟     A:همینطوری   MA:بهش نگی بهت گفتم

A:چشم     MA:خونه تو پیداش کردیم 

A:خونه من؟؟؟ 

MA:اره... و وقتی پیداش کردیم میگفت بغل ارشام رو میخوام....فکر کنم چیزی شده بود... و اون لحظه تنها کسی ک ب ذهنش اومده تو بودی

A:اها باشه 

MA:ارشام تو باید بابت اون شب ازش عذر خواهی کنی 

A:چرااا؟      

MA:چون پیشش نبودی.. اون شب تیانا خیلی درهم شکست وقتی تو نبودی.... وقتی پیداش کردیم داشت مثل چی گریه میکرد.... در حدی که نفس کم اورد و بیهوش شد و بردیمش بیمارستان

A:چییییی

 MA:اره... بهت نگفته بعضی موقع ها مشکل تنفسی داره؟ بخاطر همون شب

A:نه نگفته... باشه مام مرسیی دوست دارم خدافظ 

گوشی رو سریع قطع کردم و رفتم سمت اتاق 

دیدم تیانا لب تراس نشسته و گریه میکنه ولی اینقدر اروم ک کسی نفهمه

رفتم از پشت بغلش کردم

A:عزیزم چرا گریه میکنی

T:یاداوری اون روز تلخ برام خیلی سخت بود..... حتما الان با خودت میگی چ زن ضعیفی دارم 

 A;نه هیچوقت.... تیانا

T:بله       A:معذرت میخوام      T:چرا؟ 

A:بخاطر اون شب.... ببخشید کنارت نبودم ببخشید نبودم نجاتت بدم ببخشید نبودم دلداریت بدم ببخشید نبودم بغلت کنم

تیانا چشماش گرد شد و اشکی ازش سرازیر شد

تیانا با تته پته گفت

T:ت.. تو.. از کجا میدونی؟ 

A:دیگه دیگه.... حالا مهم اینه که من میخوام منو ببخشی 

T:من خیلی وقته پیش بخشیدمت با اینکه عذرخواهی نکردی

A : برای اونم عذر میخوام 

T :عذر خواهی کاری ک کردی رو بر نمیگردونه

A:میدونم ولییی 

T:اون موقع برات مهم بودم؟ 

A:اره ولی     

T:اره ولی چی؟؟؟ یک معامله رو ب من ترجیح دادی

A:خب راجب اون...... 

 

 

 

 

 

 

خب تموم شد

6304 کاراکتر 

ببخشید دیر دادم 

اینم عیدتون 

ببخشید اگر کم بود چون دیگه هم خستم هم دستم درد میکنه و فردا هم امیدوارم هر کجا ک هستین 13 بدر بهتون خوش بگذره ❤

شرط نمیذارم