نفرتی که تبدیل به عشقش شد P13

اینم پارت جدید
ببخشید اگر دیر دادم چون امتحان هامون پشت سر همن و نمیتونم زیاد
☆⋯⊶≕≍≖⋆≎≢≣⁂≋∺∻⋰⋰۰☆⋯⊶≕≍≖⋆≎≢≣⁂≋∺∻⋰⋰۰
⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*
:۞:••:۞:••:۞:••:۞:••:۞:
♧⌞⌝⌟⌜⌞⌝⌟⌜⌞⌝⌟⌜⌞♧
#تیانا
صبح بیدار شدم توی بغل ارشام بودم دقیقا مثل قبلا ولی الان من فرق دارم شرایطم فرق داره
الان خیلی راحت و بدون مزاحمت توی جزیره میچرخم
امروز داشتم میچرخیدم که به یک اتاقک کوچیک توی انتهای جزیره برخوردم میخواستم برم توش که یکی جلومو گرفت
?????:خانوم لطفا کارت شناسایی
T:منم نیاز به کارت دارم؟ ???:مگه شما کی باشین؟
T:همسر رییس تون ???:تو گفتی منم باور کردم
T:زنگ بزن ازش بپرس ???:نه نیازی نیست
T:چرا؟
???:چون خود رییس چند دقیقه دیگه میرسن اینجا
T:شتتت.... چرا میاد؟
???:چرا نگرانی مگه شما همسرش نیستی؟
T:اینش به شما نیومده جواب سوال......
A:تیانااا T:اوه سلام ???:سلام رییس
A:تیانا بگو اینجا چیکار میکنی مگه من نگفتم که.....
T:من نباید بیام اینجا چون خطرناکه اما ارشام من تقریبا مردم و زنده شدم
A:ااما نمردی T:چون..... A:نمیخوام چیزی بگی
(بچه ها از اینجای داستان یکم ماورا طبیعی میشه)
فلش بک به زمانی که تیانا چاقو خورد 👇👇👇
احساس درد توی پهلوم پیچید و بعد از چند ثانیه روی زمین افتادم وقتی غش کرده بودم یک خوابی دیدم که من مثل یک روح از بدنم اومدم بیرون و ارشام رو دیدم که داشت بالا سرم گریه میکرد و یک مردی با موهای بلند سفید اومد پیشم و گفت
(مرده با موهای سفید:R)
R:تو مردی و الان باید بریم
T:وایسا من الان نمیتونم برم
R:اما باید بریم T:راه دیگه ای نیست؟
R:چرا هست ولی باید از خدا اجازش گرفته بشه
T:خب بگیر
اون مرد یک مدتی رفت و بعد از چند دقیقه اومد
T:خب چیشد
R:خدا اجازه داد اما در عوض باید یک چیزت رو ازت بگیریم
T:چی رو؟ R:عشقت یا انسانیتت
T:یعنی چی انسانیتم
R:یعنی تو دیگه انسان نیستی و خوناشامی
T:عشقم رو که عمرا بدم پس انسانیتم رو ازم بگیر
R:مطمعنی؟ T:اره R:خیلی دوسش داری
T:اره...اون خیلی کار برام کرده
وقتی همه اینارو مرور کردم دیدم همش واقعی بوده و دندون نیش هام بزرگ شده و احسا ضعف نسبت به خون داشتم ولی خودمو کنترل کردم
و بعدشم بهوش اومدم و بغل ارشام بودم
(برگشت به زمان حال👇👇)
من نمیتونستم به ارشام بگم که من مردم ولی بخاطر انتقامم و اون برگشتم و الان حتی انسان هم نیستم و نمیدونم اگر اینو بفهمه بازم دوسم داره یا نه
پس دهنم رو بسته نگه داشتم
یهو دلم ضعف کرد و دلدرد گرفتم و افتادم رو زمین
A:تیانا تیانا خوبی؟ T:اره نگران نباش
سعی داشتم ارشام رو نگران نکنم پس به نقش بازی کردن اینکه من خوبم ادامه دادم
A:تو نباید میومدی اینجا
T:میدونم ولی تو هیچوقت نمیگی چرا
A:پس اومدی خودت بفهمی T:ارههه
A:اینجا چون هیچی دستگیرت نمیشه
T:اما شاید شد.....خطرناک ترین امن ترین جاس
A:باشه اصلا هرجور میخوای
T:خب بگو اینجا کجاس A:اینجا زندان شماره 2 هست
T:کیا توشن؟ A:کسایی که خیانت کردن
T:خب شاید یکی از اونا دنبال من باشه
A:پس نباید بیایییییی ???:قربان دیر میشه
T:بیای بریمممم A:نه تو حق ورود نداری
T:اما ارشام...... A:اما و ولی اگر نداریم
میدونستم باید خرش کنم پس وارد عمل شدم و سعی کردم اون یکی تیانام رو بیدار کنم
دستشو گرفتم و کشیدم و بردم یک گوشه
A:من خر حرفا و کارات نمیشم
T:مطمعنی؟
خودم چسبوندم بهش و در لحظه ای لبام رو لباش قرار دادم
بچه ها واقعا نمیتونم بنویسم چون فردا امتحان دارم اونم عربی پس فردا هم زبان و دینی پس تا پارت بعدی بایییی