نفرتی که تبدیل به عشقش شد P13

Melody Melody Melody · 1404/2/15 21:58 · خواندن 3 دقیقه

اینم پارت جدید

ببخشید اگر دیر دادم چون امتحان هامون پشت سر همن و نمیتونم زیاد

☆⋯⊶≕≍≖⋆≎≢≣⁂≋∺∻⋰⋰۰☆⋯⊶≕≍≖⋆≎≢≣⁂≋∺∻⋰⋰۰

⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*

:۞:••:۞:••:۞:••:۞:••:۞:

♧⌞⌝⌟⌜⌞⌝⌟⌜⌞⌝⌟⌜⌞♧

#تیانا

صبح بیدار شدم توی بغل ارشام بودم دقیقا مثل قبلا ولی الان من فرق دارم شرایطم فرق داره

 الان خیلی راحت و بدون مزاحمت توی جزیره میچرخم 

امروز داشتم میچرخیدم که به یک اتاقک کوچیک توی انتهای جزیره برخوردم میخواستم برم توش که یکی جلومو گرفت 

?????:خانوم لطفا کارت شناسایی

T:منم نیاز به کارت دارم؟   ???:مگه شما کی باشین؟ 

T:همسر رییس تون     ???:تو گفتی منم باور کردم

T:زنگ بزن ازش بپرس    ???:نه نیازی نیست 

T:چرا؟

???:چون خود رییس چند دقیقه دیگه میرسن اینجا

T:شتتت.... چرا میاد؟ 

???:چرا نگرانی مگه شما همسرش نیستی؟ 

T:اینش به شما نیومده جواب سوال...... 

A:تیانااا       T:اوه سلام      ???:سلام رییس 

A:تیانا بگو اینجا چیکار میکنی مگه من نگفتم که..... 

T:من نباید بیام اینجا چون خطرناکه اما ارشام من تقریبا مردم و زنده شدم 

A:ااما نمردی      T:چون.....     A:نمیخوام چیزی بگی

 

(بچه ها از اینجای داستان یکم ماورا طبیعی میشه) 

فلش بک به زمانی که تیانا چاقو خورد 👇👇👇

 

احساس درد توی پهلوم پیچید و بعد از چند ثانیه روی زمین افتادم وقتی غش کرده بودم یک خوابی دیدم که من مثل یک روح از بدنم اومدم بیرون و ارشام رو دیدم که داشت بالا سرم گریه میکرد و یک مردی با موهای بلند سفید اومد پیشم و گفت 

(مرده با موهای سفید:R) 

R:تو مردی و الان باید بریم

T:وایسا من الان نمیتونم برم

R:اما باید بریم      T:راه دیگه ای نیست؟ 

R:چرا هست ولی باید از خدا اجازش گرفته بشه 

T:خب بگیر     

اون مرد یک مدتی رفت و بعد از چند دقیقه اومد 

T:خب چیشد 

R:خدا اجازه داد اما در عوض باید یک چیزت رو ازت بگیریم 

T:چی رو؟      R:عشقت یا انسانیتت 

T:یعنی چی انسانیتم 

R:یعنی تو دیگه انسان نیستی و خوناشامی

T:عشقم رو که عمرا بدم پس انسانیتم رو ازم بگیر

R:مطمعنی؟      T:اره     R:خیلی دوسش داری 

T:اره...اون خیلی کار برام کرده  

 

وقتی همه اینارو مرور کردم دیدم همش واقعی بوده و دندون نیش هام بزرگ شده و احسا ضعف نسبت به خون داشتم ولی خودمو کنترل کردم 

و بعدشم بهوش اومدم و بغل ارشام بودم 

 

(برگشت به زمان حال👇👇) 

 

من نمیتونستم به ارشام بگم که من مردم ولی بخاطر انتقامم و اون برگشتم و الان حتی انسان هم نیستم و نمیدونم اگر اینو بفهمه بازم دوسم داره یا نه 

پس دهنم رو بسته نگه داشتم 

یهو دلم ضعف کرد و دلدرد گرفتم و افتادم رو زمین 

A:تیانا تیانا خوبی؟      T:اره نگران نباش

سعی داشتم ارشام رو نگران نکنم پس به نقش بازی کردن اینکه من خوبم ادامه دادم 

A:تو نباید میومدی اینجا 

T:میدونم ولی تو هیچوقت نمیگی چرا 

A:پس اومدی خودت بفهمی  T:ارههه 

A:اینجا چون هیچی دستگیرت نمیشه 

T:اما شاید شد.....خطرناک ترین امن ترین جاس 

A:باشه اصلا هرجور میخوای 

T:خب بگو اینجا کجاس  A:اینجا زندان شماره 2 هست

T:کیا توشن؟   A:کسایی که خیانت کردن 

T:خب شاید یکی از اونا دنبال من باشه 

A:پس نباید بیایییییی    ???:قربان دیر میشه 

T:بیای بریمممم      A:نه تو حق ورود نداری 

T:اما ارشام......      A:اما و ولی اگر نداریم 

میدونستم باید خرش کنم پس وارد عمل شدم و سعی کردم اون یکی تیانام رو بیدار کنم 

دستشو گرفتم و کشیدم و بردم یک گوشه 

A:من خر حرفا و کارات نمیشم

T:مطمعنی؟ 

خودم چسبوندم بهش و در لحظه ای لبام رو لباش قرار دادم 

 

 

 

 

 

بچه ها واقعا نمیتونم بنویسم چون فردا امتحان دارم اونم عربی پس فردا هم زبان و دینی پس تا پارت بعدی بایییی