پسرخاله جذاب من C2 P7

Melody Melody Melody · 1404/2/16 20:57 · خواندن 3 دقیقه

اینم پارت جدیدددد

راستی بریم معرفی مدرسشون هم ببینین

☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠

▂ ▃ ▄ ▅ ▆ ▇ █ █ ▇ ▆ ▅ ▄ ▃ ▂

.•*•.•*•.•*•.•*•.•*•.•*•.

✡✡✡✡✡✡

#دامیان 

من از ساعت 11 تا اخر مدرسه با دنیا بودم و توی اون چند ساعت خودمو کنترل کردم اخر مدرسه هم سرم انیا تموم شد و من کمکش کردم که بریم تو ماشین 

D:چرا شنل خودتو ننداختی پشتت که دیده نشه 

A:چون بچه ها پارش کردن 

D:کیا؟؟؟؟        A:ولش کن جواب ابلهان خاموشی است

D:گفتم کیا     A:عههه دامیان ولم کن الان...اخ اخ دلممم

بیخیال شدم ولی میخواستم بدونم که کی بوده برم حالشو بگیرم ولی حالش بده پس ولش کردم 

 وقتی رسیدیم خونه خوابش برده بود پس منم پرنسسی بغلش کردم و بردمش تو اتاقش 

وقتی گذاشتمش روی تخت بیدار شد 

A:رسیدیم خونه؟          D:اره تو بخواب خسته ای 

A:دامیان      D:هوم؟     A:مرسی     D:خواهش میکنم

A:دامیان   D:باز چیه؟   A:میشه امشب پیشم بخوابی؟ 

D:براچی؟    A:چون خیلی میترسم     D:از چی؟ 

A:نمیدونم همینجوری یک ترسی افتاده به دلم 

D:برو بابا ترسو بگیر بخواب 

پا شدم برم که آنیا دستمو گرفت و با چشمایی پر از اشک نگام میکرد 

D:باشه باشه 

نمیخواستم کنارش بخوابم چون نمیتونستم خودمو کنترل کنم پس خودش رو وقتی تو بغلم جا داد سر صحبت رو باز کردم 

D:انیا تو کسی رو دوست داری؟ 

A:نه چطور؟؟؟       D:همینجوری      A:خودت چی؟ 

D:اره      A:کیهههه؟   D:نمیگم  A:واقعا نمیخوای بگی؟ 

D:اگر بگم که اون.....      A:بکیه؟وایی میدونستم 

D:چی نه        A:پس کیه     

دیگه حرصم درومد و یهو از دهنم پرید

D:توووووو   

چشمای آنیا در لحظه گرد شد و کمی ازم فاصله گرفت و با خنده هایی که خیلی تمسخر امیز بود بهم گفت 

A:خیلی شوخی قشنگی بود 

D:آنیا بنظرت این قیافه شوخی داره؟ 

A:ببین شوخیش هم قشنگ نیست....ما مث خواهر و برادریم 

D:انیا من دارم راستشو میگم 

در لحظه لبام رو روی لباش قرار دادم و اون با تعجب منو نگاه میکرد و بعدش خودشو ازم فاصله داد 

A:چیکار میکنی         D:آنیا من...... 

A:هیچی نگو فقط برو و دیگم نیا پیشم بهم زنگ هم نزن 

D:آنیا..... 

یهو جیغ زد     A:برو بیرونننننننن

منم از رو تخت پاشدم و رفتم از اتاق بیرون 

 

#آنیا 

اینقدری که ترس وجودم رو پر کرده بود گریم گرفت

 الکی نبود که امشب بد به دلم اومده بود 

گریه هام دست خودم نبود و همینجوری سرازیر میشدند و همینجوری گریه میکردم و هق هق میزدم که خوابم برد فرداش روز تعطیل بود پس با خیال راحت خوابیدم 

وقتی صبح پاشدم دوس نداشتم برم سر میز صبحانه پس گفتم برام بیارن تو ولی دامیان اوردش و چون تحمل دیدنش رو نداشتم دیوونه بازی دراوردم

 

#دامیان 

غذا رو براش بردم تو اتاقش اما با دیدن من دیوونه بازی دراورد و چاقو رو برداشت و گفت 

A:اگر بیای نزدیک رگمو میزنم 

D:واقعا چرا اینقدر ازم متنفری؟؟؟؟ چرا بخاطر همچین چیزی میخوای اینکارو کنی 

یک قدم رفتم جلو که دستشو در آن واحد تکون داد و رگ دستش رو زد سریع بغلش کردم و جلوی خون ریزی رو تا میتونستم گرفتم و بردیمش بیمارستان دکترا سریع عملش کردن و رفت به بخش ای سی یو 

(F:دکتر) 

F:تونستیم نجاتش بدیم اما اون حالا حالا ها بیدار نمیشه 

D:یعنی چی بیدار نمیشه 

F:یعنی ایشون در حالت نباتی قرار دارن 

 

(حالت نباتی حالتی هست که فرد نه زندس و نه مرده نفس میکشه اما نمیتونه تکون بخوره) 

 

D:کار دیگه نمیتونین براش انجام بدین؟؟؟ 

F:متاسفانه خیر 

آنیا بعد از 3 روز بیهوشی بیدار شد 

 

من بعد از این قضیه فهمیدم آنیا از من متنفره پس ازش بیشتر فاصله گرفتم اما وقتی بزرگتر شدیم من پرو تر شدم و سعی خودمو کردم و تونستم بهش نزدیک بشم و موفق شدم 

 

(بازگشت به زمان حال) 

A:اون موقع هم دیوونم بودی 

D:اره باشه قبول میکنم ولی تو خیلی کلی بازی کردی وقتی رگتو زدی 

A:میدونستم نمیمیرم چون قسمت حیاتیش رو نزدم 

D:مهم نیس مهم اینه که تو زدی و 3 روز تو ای سی یو بودی و من مجبور شدم بخاطر تو تغییر کنم و خودمو 10 سال کنترل کنم 

A:باشه باشه

 

 

 

 

 

4388 کاراکتر 

اینم از این پارت