پسر خاله جذاب من C2 P8

Melody Melody Melody · 1404/2/29 18:28 · خواندن 5 دقیقه

اینم پارت جدید

 

وایییی بچه ها من یکبار این پارتو نوشتم و همش پرید و اینقد حرص خوردم حالا دوباره نوشتمش

───✱*.。:。✱*.:。✧*.。✰*.:。✧*.。:。*.。✱ ───

•❅──────✧❅✦❅✧──────❅•

✯¸.•´*¨`*•✿ ✿•*`¨*`•.¸✯

⋅•⋅⊰∙∘☽༓☾∘∙⊱⋅•⋅

#دامیان

آنیا وسط خنده هامون خیلی جدی شد و سرشو اورد پایین و اروم در گوشم زمزمه کرد

A:دامیان یکی پشت دره    D:اوکی

یهو یکی در رو باز کرد و دوباره همون خرمگس معرکه بود 

D:خانم آنیا لیست مهمونی امشب رو بیار 

A:چشم قربان 

و آنیا رفت توی دفترش و جسیکا خانوم هنوز هم بود 

D:خانم جسیکا حرفی دارید؟ 

J:قربان من هنوزم فکر میکنم واسه مهمونی نباید آنیا رو ببرید 

D:بر فرض با شما بریم مهمونی بازم آنیا باید باشه چون توی قراردادش اینو نوشته 

J:خب ولی.....    D:ولی اما و اگر نداریم بفرمایید برید

با بی حوصلگی جوابمو داد 

J:چشم     

بعد از اینکه جسیکا رفت آنیا اومد و لیست رو گذاشت جلوم و با بی حوصلگی دوباره روشو کرد و میخواست بره که دستشو گرفتم و کشیدمش که باعث شد بیوفته روی پاهام 

A:دامیان      D:بله     A:خیلی خستم   D:از چی

A:نمیدونم    D:میخوای بریم خونه؟ 

A:تو بمون من میرم      D:نه منم میام 

A:بهمون شک میکنن حداقل من زودتر میرم تو 10 دیقه دیگه بیا 

D:آنیا اینجوری نمیشه بیا بگیم که ما باهم نامزدیم 

A:اما بعدا برات مشکل میشه 

D:نه نمیشه       

A:جسیکا حتما یک مشکلی درست میکنه 

D:نه خودم حواسم بهش هست 

A:نههه اینجوری که اصلا نمیشه   D:حسودیت شد؟ 

A:اره.....یکی رو بزار مراقبش باشه 

D:باشه         A:حالا میتونیم بگیم؟     

D:اره بیا بریم 

کتم رو برداشتم و دست آنیا رو گرفتم و رفتیم بیرون اروم آنیا در گوشم بهم گفت

A:تا کسی چیزی نپرسیده چیزی نگو 

D:باشه

که یهو از اونور صدای جیغ کسی رو شنیدیم 

صدای جسیکا بود همه افرادی که اونجا بودن دیدنش و دیدن که سالمه یهو دوید سمتم و دستمو گرفت 

J:دامیان چیکار میکنی چرا دست این دختره نکبت رو گرفتی 

D:خانم جسیکا به من دست نزنین

با این محروم دستش رو پس زدم و ادامه دادم 

D:این دختری که میگین هم دوست دخترمه 

و بعدش رو کردم به کل افراد توی دفتر و گفتم 

D:حالا هرکی جرات داره شایعه های چرت و پرت بسازه که ببینه چی سرش میاد 

A:دامیان اروم باش      

جسیکا یهو دستش رو بلند کرد و زد در گوش آنیا حرصم گرفت میخواستم من بزنمش ولی خود آنیا زودتر دست به کار شد و یکی دیگه زدش 

J:چیکار میکنی      A:اول خودت زدی .... روانی ای؟ 

J:همه چیز تقصیر توعه اگر تو نمیومدی دامیان مال من میشد 

A:میخوای یک حقیقتی رو بدونی؟؟؟؟.... دامیان از بچگی عاشق من بوده و ما خیلی وقته باهمیم 

J:داری دروغ میگی داری دروغ میگی 

D:نه هرچی گفت راسته  

جسیکا مث روانی ها رفتار میکرد ولی از اونجایی که واسمون مهم نبود ما رفتیم 

D:بیا بریم باید واسه مهمونی اماده شیم 

A:باشه بریم   

یهو جسیکا جیغ زد 

J:من باور نمیکنم تا وقتی نبوسیش باور نمیکنم 

منم که حرصم گرفت بود کمر آنیا رو گرفتم و بوسیدمش و اونم همکاری کرد 

D:حالا باورت میشه؟؟؟

A:چی شده زبونتو موش خورده؟ 

و ما راهمون رو کشیدیم و رفتیم 

وقتی رفتیم خونه آنیا گفت میرم بخوابم واسه شب انرژی داشته باشم

D:منم میام  

رفتیم تو اتاق لباسامون رو عوض کردیم من که اینقد بی حوصله بودم فقط یک شلوارک پوشیدم

رفتم تو تخت و آنیا هم یک نیم تنه بندی و شرتکش رو پوشید و گوشیش رو واسه ساعت 6 کوک کرد چون مهمونی ساعت 9 شروع میشد 

A:برو لباس بپوش     

D:واسه چی نکنه میترسی بلایی سرت بیارم؟ 

A:دامیان یک حس بدی به مهمونی دارم

D:واسه چی؟         A:نمیدونم.....همینجوری 

بغلش کردم و گفتم

D:نگران نباش من اونجام هرکسی نگاه چپ کرد بهت بگو خودم حسابشو برسم 

A:باشه مرسی 

سرشو گذاشت رو سینه و بخواب رفت منم خوابیدم تا ساعت 6 که گوشی آنیا زنگ خورد 

A:دامیان پاشو       D:خیلی خبب پا شدم 

#آنیا 

پا شدم و رفتم تو اشپز خونه تا یک چیزی دست کنم بخورم و چون هیچی نداشتیم فقط کرن فلکس های توی کابینت رو برداشتم با شیر خوردم 

دامیان هم اومد و وقتی اون میاد کلی فکرای شیطانی هم باهاش میاد 

یهو خودشو بهم چسبوند و یک جعبه ی انگشتر گذاشت جلوم 

D:امشب اینو دستت کن به یاد قدیما 

وقتی دیدمش دلم میخواست گریه کنم 

D:خوشگلکم چرا گریه میکنی    A:دامیان من متاسفم

D:واسه چی؟ 

A:واسه اینکه ولت کردم واسه اینکه دیگه بهت زنگ نزدم من متاسفم 

هق هق هام شروع شد 

D:متاسف نباش.....مهم اینه الان ما پیش همین 

دامیان بقلم کرد و اشکام رو از روی صورتم پاک کرد حلقه رو دراوردم و دیدم هنوز هم همون حلقس هنوزم هامون الماس 

یکم با دامیان رو مبل نشستم که اروم بشم 

و از اون موقع به خودمون اومدیم دیدم ساعت 7 و نیم شده 

سریع رفتیم توی اتاق من رفتم سمت میز ارایشم و یک ارایش خیلی غلیظ کردم با کلی ظرافت 

و موهامو حالت دادم و بعدشم لباسو پوشیدم 

A:دامیان زیپم رو بیا بده بالا 

دامیان اومد با کت شلوار مشکیش و اون کروات قرمزش که با من ست شده بود وقتی زیپ رو داد بالا از پشت بغلم کرد و سرش رو توی گردنم فرو برد و 

D:بانو بهم افتخار میدین با من بیاین مهمونی؟ 

A:الانشم دارم میام

 

 

 

 

 

 

 

5487 کاراکتر 

تا پارت بعدی باییییی