نفرتی که تبدیل به عشق شد P16

Melody Melody Melody · 1404/3/8 12:51 · خواندن 5 دقیقه

پارت جدید اوردم

وایییی بچه ها دارم حرص میخورم چون من این پارت رو یکبار نوشتم تقریبا ۵۰۰۰ کارکتر نوشتم ولی پرید😭

و الان دارم دوباره مینویسم

☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠

*✧・゚: *✧・゚:*✧・゚: *✧・゚:*✧・゚: *✧・゚:

࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇

◑ ━━━━━ ▣ ━━━━━ ◐

•┈┈┈•┈┈┈•┈┈┈

#تیانا 

اینقدر حالم بد بود هیچکاری نمیتونستم بکنم 

من تقریبا مُردم یعنی تقریبا که نه من مُردم ولی تبدیل به خوناشام شدم و زنده شدم و باید توی جزیره بمونم تا به کسی اسیب نزنم به شهر نمیتونم رم چون توی شهر پر از بوی خون هست به ارشام هم نمیتونم بگم 

نمیتونم دوستام رو ببینم نمیتونم پدر و مادرم رو ببینم و باید تا اخر عمرم توی جزیره بمونم 

اینها همه ی افکار من بود که یهو با حرف ارشام از فکر اومدم بیرون 

A:پس من میرم کارای پرواز رو بکنم   T:باشه برو

وقتی ارشام رفت اینقدر دلم پر بود رفتم رو تخت و فقط گریه کردم 

رفتم جای تراس و وقتی خواستم در رو باز کنم اون گوشه ی تیز در تراس به دستم گیر کرد و دستم پاره شد ولی از اونجایی که من هیچی حس نمیکردم فقط گریه کردم اون بخاطر یک چیز دیگه 

من دیگه نمیکشیدم دیگه در توانم نبود 

فقط نشون میدن حالم خوبه فقط کلمه خوبم رو میگم درحالی که دارم از درون میترکم 

رفتم جای نرده ها و وایستادم که یهو در اتاق باز شد و ارشام اومد داخل تقریبا ساعت ۹ یا ۱۰ شده بود 

اول توجه نکرد به گریه هام امد و گفت

A:فردا صبح پرواز تا هفته دیگه 

یک هفتهههه من چجوری تحمل کنم من همینجوری دیگه نمیتونستم تحمل کنم باید یک هفته بدتر هم درد بکشم 

ارشام اومد تو تراس و شونه رو گرفت و من رو برگردوند 

A:تیانا گریه کردی؟     

T:اها نه یکم دستم پاره شد درد گرفت و منم زیادی حساس شدم خالم خوبه 

#ارشام 

من میدونستم تیانا کسی نیست که به این زودیا گریه کنه اونم سر دستش 

با اینکه زخمش خیلی عمیق بود ولی من میدونستم تیانا اونجور ادمی نیست پس فهمیدم چیزی شده ولی چیزی نگفتم چون اگر میخواست بهم میگفت

A:بیا اینجا باید ضد عفونیش کنی 

T:باشه           A:از چی اینجوری شد؟ 

T:در تراس          

A:اونجا رو یک چیز نرم میزارم که دیگه دستت رو نبره

دستشو گرفتم بردمش تو اتاق و نشوندمش رو تخت و رفتم جعبه کمک های اولیه رو اوردم و به دستش اول یکم الکل زدم ولی اون واکنشی نشون نداد اروم با دستمال خون دورش که ریخته بود رو تمیز کردم و با بانداژ بستمش 

A:تیانا میدونی که میتونی همه چیزو به من بگی 

T:ارشام من واقعا حالم خوبه 

#تیانا

من بازیگریه من خیلی خوبه و الانم باید یک نمایش عالی اجرا کنم 

ارشام به نشانه قهر کردن از جاش بلند شد و رفت توی تراس منم رفتم دنبالش و از پشت بغلش کردم 

A:تیانا چن وقته احساس میکنم داری ازم دوری میکنی یا نمیخوای چیزی بهم بگی 

وقتی به حرفش فکر کردم دیدم حق داره چون همه چیز تقصیر من بود 

T:نه من فقط یکم امشب خسته بودم 

A:بقیه روزا هم خسته ای؟ 

T:نه ببین موضوع اینه که ...... 

A:من نمیخوام مجبورت کنم بهم بگی ولی اگر روی دلت سنگینی میکنه بهم بگوو

T:باشه.....یک سوال بپرسم؟ 

A:بپرس    T:اگر من تغییر کنم بازم دوسم داری؟ 

A:جسمی یا رفتاری... تغییر خوب یا بد؟ 

T:نمیدونم هر تغییری     

A:البته مع برام مهم نیست ولی اگر تغییر بدی کنی کمکت میکنم اون عادت بدی که توی اون تغییر گرفتی از بین ببری 

T:حتی اگر من به یکی اسیب بزنم؟ 

A:تو هیچوقت به کسی اسیب نمیزنی اگر هم بزنی با دلیل میزنی 

و من مونده بودم با دلی که من خوناشام شدم و نمیتونم بهت بگم و هر روز یا حداقل ۲ یا ۳ روز فقط بدون خون نخوردن دووم میارم بعد از اون دیگه کنترلمو از دست میدم 

A:تیانا اگر خواستی بهم بگی حتما بگو توی دلت نگه ندار 

و من فقط تونستم بگم:     T:باشه 

رفتم روی تخت و ارشام هم اومد بغلم در حالتی که ارشام رو بغل کرده بودم خوابم برد 

#ارشام 

تیانا وقتی منو بغل کرده بود خوابش برده بود و از اونجایی که من هنوز خوابم نمیومد رفتم یک بطری شراب برداشتم و رفتم تو تراس و نشستم و لیوان اوردم و خوردم یهو ساعتای 1یا 2 نصف شب دیدم تیانا بلند شده با چشمای نیمه بسته داره راه میره و همینجوری بدون هیچ صدایی اشک میریزه 

اروم اروم اومد سمت تراس و وقتی اومد توی تراس رفت سمت نرده ها و میخواست بپره پایین که سریع عکس العمل نشون دادم و رفتم بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت و اون دوباره به خواب رفت 

وقتی این اتفاق افتاد یاد یکی از حرفای تیانا افتادم که میگفت 

چند روز قبل👇👇👇

A:تیانا تو تا چه حد ناراحتیت اوج میگیره؟ 

T:من فقط یکبار اینجوری شدم که اینقدر ناراحت بودم از شدت ناراحتی شب رو شده بودم یعنی تو خواب راه میرفتم و بی صدا گریه میکردم ولی یادمه اون خیلی ناراحت بودم در حدی که نزدیک بود خودکشی کنم ولی داداش بزرگم نجاتم داد

A:آرتا رو میگی؟          

T:اره اون بهم گفت تو خواب راه میرفتم شب و میخواستم خودمو بکشم

A:ب غیر از اون تاحالا اتفاق دیگه هم افتاده برات؟ 

T:اها یکبار هم از شدت استرس و ناراحتی حمله پانیک بهم شد

A:واقعا؟کی؟کجا؟چطور؟     

T:خیلی وقته گذشته و من دیگه اونجوری نشدم

 

بازگشت به زمان حال👇👇👇

یاد اون حرفش افتادم و تازه دوزاریم افتاد که تیانا الان تو بدترین وضعشه 

تیانا یهو از خواب پا شد 

T:ارشام تو هنوز بیداری؟      A:میخواستم الان بخوابم

T:اها باشه     A:تیانا مطمعنی میخوای بریم شهر؟ 

T:اره برا چی؟    A:هیچی همینجوری 

T:دلم برای ارتا تنگ شده برای مامانم بابام پارمیدا 

A:باشه بخواب که صبح زود باید بریم 

T:میخوام بغل تو بخوابم 

رفتم بغلش خوابیدم و سرشو گذاشت رو سینم و دستش رو دورم حلقه کرد 

A:تیانا میگم بیا به همه بگیم ما نامزدیم

T:خب قراره بگیم      A:واقعا؟     T:اره

A:پس ....... 

یک جفت حلقه از توی کشو دراوردم و دست خودم و تیانا کردم 

A:اینم نشونش       T:مرسی ارشام 

A:شبت بخیر       T:شب بخیر 

 

 

 

 

 

 

 

۶۰۵۳ کاراکتر 

اینم از این پارت 

پارت بعدی قراره جنجالی باشه