نفرتی که تبدیل به عشق شد P18

Melody Melody Melody · 1404/3/15 10:22 · خواندن 4 دقیقه

پات جدید اوردم

بچه ها خستم واقعا هیچکس حمایت نمیکنه 

میدونم بعضی ها هنوز امتحان دارن ولی منم امتحان دارم ولی براتون پارت میزارم 

───✱*.。:。✱*.:。✧*.。✰*.:。✧*.。:。*.。✱ ───

°l||l°l||l°l||l°l||l°l||l°l||l°l||l°l||l°l||l°l||l°

‿︵‿︵‿︵‿︵‿︵‿︵

⋅•⋅⊰∙∘☽༓☾∘∙⊱⋅•⋅

#ارشام

تیانا رفت بخوابه و من چون دیشب اونجوری شده بود بیدار موندم که حواسم بهش باشه

و دقیقا همونجوری شد ولی اینسری نرفت سمت تراس بجاش فقط با گریه های خاموشش اومد سمت منو بغلم کرد و منم فقط بغلش کردم بعد دوباره رفت و خوابید منم رفتم بغلش و خوابیدم 

صبح که بیدار شدم دیدم تیانا نیست و من در لحظه قلبم وایساد کن یهو در دستشویی باز شد تیانا اومد بیرون و یک نفس راحتی کشیدم و رفتم بغلش 

T:چیزی شده؟       A:نه فقط فکر کردم از دستت دادم 

T:من همیشه پیشت میمونه در هر شرایطی 

#تیانا 

وقتی بهش گفتم در هر شرایطی نمیتونستم بهش بگم باز هم خودم میدونستم که دیگه شاید نکشم خودمو خلاص کنم از زندگی ولی بازم محض امید دادن بهش گفتم 

میدونم کارم خیلی مسخرس ولی نمیتونستم بهش بگم 

اینقد درگیر این شده بودم که یادم رفت بشدت الان تشنم و باید برم بیرون و یکی رو خفت کنم و خونشو بخورم 

T:ارشام من میرم بیرون یک دوری بزنم

A:باشه 

برام عجیب بود فکر کردم الان میگه وایسا منم بیام ولی گفت باشه و منم رفتم 

رفتم توی شهر دنبال بوی خون گشتم که یهو به یک دختره که گردنش زخمی بود و خون میومد گفتم

T:سلام ببخشید کمک میخوای؟ 

دختره:بله مرسی من الان از دست چند تا دزد فرار کردم و اونا گردنم رو زخمی کردن 

دختر رو بردن یک گوشه و بهش گفتم

T:میخوام کسی نبینه و فکر دیگه ای بکنه 

دختره: باشه.....پس بیا بریم توی اون کوچه 

T:باشه 

رفتیم داخل کوچه....کسی اونجا نبود فقط منو اون بودیم

دیگه نتونستم خودمو تحمل کنم دندون های نیشمو دراوردم و فرو کردن داخل گردنش و بعدش هم خون دورش رو لیس زدم اما دختره بیهوش شده بود پس با یک دستمال که داشتم گردنش رو بستن تا جلوی خونریزی زخمش رو بگیره و گذاشتمش همونجا و رفتم 

وقتی رفتم هتل ارشام اونجا نبود و فکر کردم رفته بیرون و بعد مدتی میاد و بعد از نیم ساعت اومد 

T:کجا رفته بودی؟        A:هیچی رفتم یک چرخی بزنم

T:اوهوم

A:تیانا چیزی نشده که بخوای بهم بگی؟ 

نمیدونستم چی باید بهش بگم ول یقول دادم چیزی رو ازش قایم نکنم 

T:خب راستش ارشام من...... 

A:تبدیل به خوناشام شدی  

T:خب ببین....راستی تو از کجا میدونی؟ 

A:توی کوچه دیدمت   

T:خب ببین من میخواستم بهت بگم

ارشام با عصبانیت داد زد 

A:دقیقا کی میخواستی بهم بگی 

دیگه نکشیدم و بهش همه چیو گفتم

T:ارشام من همون موقع داشتم میمردم تبدیل شدم و گفتم اگر بهت بگم شاید منو دیگه دوست نداشته باشی و الانم گفتم شاید یکم درکم کنی گفتم شاید بفهمی چقد فشار رومه چقد ناراحتم چقد عصبیم از اینکه انسانیتم ازم گرفته شده چقد فشار رومه باید تحمل کنم چقد ناامیدم از اینکه نمیتونستم به کسی بگم چرا نمیتونی درکم کنی 

و بعد از این حرفا اشکام جاری شدن 

#ارشام

بعد از اینکه این حرفا بهم گفت دلم ریش شد ولی دلم میخواست بهم بگه پس با ارامش کامل رفتم بغلش کردم 

A:تیانا ببین منو فقط یکم عصبی بودم از اینکه بهم نگفتی همه بار رو خودت تحمل کردی درحالی که میتونستی بهم بگی 

تیانا با گریه و هق هق بهم گف

T:پس تو هنوزم دوسم داری؟     A:معلومه 

T:اما من تبدیل شدم به یک هیولا دیگه انسان نیستم

A:انسان بودن فقط به این معنی نیس که تو شبیه اونا باشی میتونم اینو بهت بگم که حتی بعضی از حیوانات هم انسانیت بیشتری نسبت به خیلی از ادما دارن 

T:اما من      A:توهم از خیلی از ادم ها انسان تری 

اشک هاش رو پاک کرد یکم اروم شد 

T:میدونی اخرین بار هم بخاطر همینا تنهایی گریه کردم توی تراس 

A:اره میدونم ولی اون اخرین بار نبوده که گریه کردی اخرین بار دیشب بود بغل من 

T:دوباره تو خواب راه میرفتم؟    A:اوهوم 

T:چرا بهم نگفتی؟؟؟      

A:نمیخواستم به نگرانی هات اضافه بشه

T:هوم باشه 

A:حالا بیا بریم باید بریم بیرون

T:کجا         A:پیش ارتا که اون دختره نکبت کنارشه

T:باش بریم

 

 

 

 

 

۴۱۵۴ کاراکتر 

میدونم کم بود ولی کم دادم چون حمایت نمیشه